جدول جو
جدول جو

معنی خرقه باز - جستجوی لغت در جدول جو

خرقه باز
(دْ / دِ دَ / دِ)
صوفی که با خرقه بوجد و حال آید و بدست افشانی و پایکوبی مشغول شود:
زند زردشت نغمه ساز بر او
مغ چو پروانه خرقه باز بر او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خرقه باز
عاشق، شیدا، مرید
تصویری از خرقه باز
تصویر خرقه باز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جره باز
تصویر جره باز
باز نر تیزپرواز، برای مثال بر اوج فلک چون پرد جره باز / که در شهپرش بسته ای سنگ آز؟ (سعدی۱ - ۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرس باز
تصویر خرس باز
آنکه با خرس بازی می کند و آن را به انجام حرکات نمایشی وامی دارد، خرسک باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرقه بازی
تصویر خرقه بازی
به وجد و سرور آمدن صوفیان هنگام سماع، پایکوبی و جامه دریدن آنان در حالت وجد و حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقه باز
تصویر حقه باز
حیله گر، فریب دهنده، شعبده باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده باز
تصویر پرده باز
مطرب، مغنی، نوازنده، کسی که خیمه شب بازی می کند، خیمه شب باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرقه سوز
تصویر خرقه سوز
ویژگی درویشی که در حال جذبه خرقه را از تن درمی آورد و می سوزاند، در حال سوزاندن خرقه، برای مثال گه آسوده در گوشه ای خرقه دوز / گه آشفته در مجلسی خرقه سوز (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ خوَرْ / خُر)
تردست و مشعبدی که چیزها زیر حقه ها نهد و چون برگیرد نهاده ها برجای نبود و ناپدید شده باشد یا چیزی در حقه نهد و چیز دیگر بیرون کند، توسعاً، مشعبد. شعبده باز. تردست. نیرنگ ساز. نیرنجی. فسوسی. فسوس گر. لوطی. جنقولک باز. پهلوان کچل. چشم بند، مجازاً، فریبنده. مکار. حیله گر. قلاش. چاخان. چاپچی. سه خال باز. جام باز. بامبول. بامبول باز. محیل:
صوفی نهاد دام و در حقه باز کرد
پیوند مکر با فلک حقه باز کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(طَ رَقْ قَ / قِ)
بازی کردن با طرقه یا ترقه که بازیچۀ کودکان است. رجوع به ترقه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کا)
لعبت باز و خیال باز. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه علاقه به تربیت خروس دارد و خروس فربه می کند برای جنگ با خروس دیگر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دْ / دِشَهْ دَ / دِ)
خرقه پوش:
خرقه داران تو مقبول چو لا
بدسگالان تو مخذول چو لات.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سِپَ)
وصله کننده. (ناظم الاطباء) :
گه آسوده در گوشه ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز.
سعدی (بوستان).
، مفلس. محتاج. درویش. فقیر. (از ناظم الاطباء) ، صوفی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ)
دریدگی. چاک شدگی:
گهی می کرد مه را خرقه سازی
گهی می کرد با مه خرقه بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
عوارض متفرقه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُدَ / دِ)
صوفی که از کثرت وجد یا بجهت شکر خرقه سوزاند:
گه آسوده در گوشه ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ / تِ)
کسی که در قمار اسباب خانه و مایعرف خود را ببازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 365). قمارباز. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ یِخَ)
رجوع به ’خرقه’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان نیمبلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 92هزارگزی شمال باختری قاین و 11 هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ عمومی قاین به گناباد با 216 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ)
عمل خرقه باز. با خرقه دست افشانی و پایکوبی کردن در حال وجد و حال. (از آنندراج) :
مغنی ز اشعار من این غزل
به آهنگ چنگ اندرآور عمل
که تا وجد را کارسازی کنم
برقص آیم و خرقه بازی کنم.
حافظ (از آنندراج).
گهی می کرد مه را خرقه سازی
گهی می کرد با مه خرقه بازی.
نظامی.
مکن تا در غمت ناید درازی
چو زاهد ممسکی در خرقه بازی.
نظامی.
چو گرگ افزون بود در چاره سازی
شبان را کرد باید خرقه بازی.
نظامی.
بیا مطرب ای مایۀ دل خوشی
که صوفی کند زآن ملامت کشی
بگو تا دمی خرقه بازی کنم
همی دلق خود را نمازی کنم.
امیرخسرو.
فلک هم خرقه بازیها کند بر دور میخانه
چو از رندان دردی کش سراید های وهو اینجا.
غزالی مشهدی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه بازی خرسک می کند. رجوع به خرسک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرقه بازی
تصویر طرقه بازی
نادرست نویسی ترغه بازی تراکه بازی بازی با طرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده باز
تصویر پرده باز
مطرب، نوازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده باج
تصویر خرده باج
عوارض متفرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه دوز
تصویر خرقه دوز
وصله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه باز
تصویر خانه باز
کسی که در قمار اسباب خانه و مالکیت خود را ببازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جره باز
تصویر جره باز
باز سفید و چست و چالاک و شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقه باز
تصویر حقه باز
تر دست، لوطی، شعبده باز، مکار، حیله گر، بامبول باز
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که خرس را تربیت کند و او را ببازیهای مختلف وا دارد و ازین راه روزی خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه بازی
تصویر خرقه بازی
جامه دریدن صوفیان هنگام سماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقه باز
تصویر حقه باز
شعبده باز، مکار، فریب دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده باج
تصویر خرده باج
عوارض متفرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرده باز
تصویر پرده باز
نوازنده، مطرب، کسی که خیمه شب بازی می کند، کنایه از حیله گر، مکار
فرهنگ فارسی معین
پاچه ورمالیده، دغل، حقه ساز، دوال باز، رند، شارلاتان، شعبده باز، شیاد، کلاهبردار، کلک، محیل، مزور، مشعبد، تخم جن، ناتو، ناقلا، متقلب، نیرنگ باز، هفت خط، پاردم ساییده، بخوبر، چاچول باز، زبان باز، پشت هم انداز، چاچول
فرهنگ واژه مترادف متضاد